ترس همیشگیم نسبت به این موضوع، که توانایی هام خلاصه بشه در انجام کارای وابسته به برنامه ریزی و معادلات دودوتا چهارتایی، بازم گریبانگیرم شد. زمانی که ساعت های متوالی رو به درست کردن چیزی گذروندم که کوچکترین علاقه ای به مضمون و یا نحوه اجراییش نداشتم اون حس مزخرف رخوت و بیهودگی سراغم اومد. چرا این کار رو قبول کردم؟ چرا برای پول بدست اوردن باید چنین کارایی رو قبول کنی؟ و چرا گربه هم ندارم مثلا، این وسط.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت